زندگی از جنس متینم ...
پسر رویایی من ... نامدار پرمهرم ... این روزها خیلی کمتر وقت میکنم به وبلاگت سر بزنم شاید بخوای مقایسه کنی با روزهای اولی که وبلاگت رو راه اندازی کردم و خیلی نسبت به الان واست پست جدید میذاشتم چون اون زمان تو یکسالت بود هنوز راه نمیرفتی و خوابت هم بیشتر بود و من وقت آزادم دوبرابر الان بود ولی حالا ... بذار به حساب کارهایی که یدفعه انقدر دور آدم رو میگیره که باید براش یه برنامه ریزی مفصل کنه اما روزها و شب ها میگذرند و من میمانم وزمان خواب تو شیرینم که از قبل برای این لحظه هزارو یک برنامه میریزم.... تو ساعت 3 یا 4 ظهرمیخوابی ومن میمانم وخانه ای که گاهی اوقات نمیتوانم پایم را براحتی بر زمین بگذارم ....